میخام بگم که یه سال گذشت ازونروزی که ننه ام با کلی فحش و بی احترامی مجبورم کرد ازخونه بذارم و بیام تو همین خونه ای که فقط دو تیکه موکت کهنه داشت تو اتاقاش. فکرم به هم میریزه اون شب چطوری زدم از خونه بیرون. خیلی سخت بود خیلی...اهمیتی براش نداشتم چون اصلا سراغمو نگرفت.....اون چند روز خیلی سخت و وحشتناک بود. همش دنبال گریه وزاری بودم .همش دنبال دلیل میگشتم که یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 61 تاريخ : پنجشنبه 21 تير 1397 ساعت: 14:01